نظیری نیشابوری_دیوانترکیب بند ها (فهرست)

ترکیب بند شمارۀ 3 : این ترکیب بند حین وداع و معاودت از مکّۀ معظّمه به هندوستان به طرز عرفای موحّد در نعت حضرت سیّد المرسلین مذیل به اسم ابوالفتح بهادر عبدالرّحیم خان بن بیرام خان گفته شده

1. شب گلابی بر رخ خوابم ز چشم تر زدند

2. از سجود درگه عشقم گلی بر سر زدند

3. اول شب بانگ نوشانوشم از ذرّات خاست

4. تا ندای الصّلوة آمد همه ساغر زدند

5. قبله کردم قصد در چشمم در ترسا نمود

6. کعبه بستم نقش بر رویم بت آزر زدند ا

7. از نم میزاب و تار سبحه حاجت خواستم

8. قرعه بر شطّ شراب و بر خُم کافر زدند

9. گردن سرخ صراحی حلق قربانی نمود

10. کز شراب شعله بارش بر گلو خنجر زدند

11. مرهم از آب و گل دیر مغان می ساختند

12. هرکه از خار مغیلانش به پا نشتر زدند

13. گر شدم مجنون ز حرفم داستان ها ساختند

14. ور شدم منصور دارم بر سر منبر زدند

15. از خرابات محبّت یافت هرکس هرچه یافت

16. کعبه را هم حلقه ای پی گم کنان بر در زدند

17. بولهب از کعبه، ابراهیم از بتخانه خاست

18. واژگون نعلیست هرجا گونۀ دیگر زدند

19. شرع شارع بهر عامست ارنه اهل عشق را

20. جذبه چون گردید غالب دوش بر رهبر زدند

21. غیر عاشق نیست کس را ره به معراج وصال

22. جبرئیلش را گره در راه بر شهپر زدند

23. آب خضر و جام اسکندر به پشت پا زدیم

24. خیمۀ ما بر کنار چشمۀ کوثر زدند

25. هرکجا رفتم بدوش روزگارم بار بود

26. کعبه را محمل کجا بر ناقۀ لاغر زدند

27. گر کشم از مکّه سر، ترسانم از کردار خویش

28. طایرانش سنگ عبرت پیل را بر سر زدند

29. کعبه است اینجا ملک حیران کار افتاده است

30. آسمان را در گل این خانه بار افتاده است

31. دیده ام را از جمال کعبه بینا کرده اند

32. توشۀ راه خراباتم مهیّا کرده اند

33. خوش تماشاییست گبری سجده می آرد به دیر

34. دامن عرش و نقاب کعبه بالا کرده اند

35. برهمن گویا همی سوزد که هر سو در منا

36. آتشی از خون بسمل بر سر پا کرده اند

37. آتشین پایی ز وادی می رسد کاندر حرم

38. ریگ ها را سایه پرورد مصلّا کرده اند

39. از گل و آبش فرح می بارد این آن خانه است

40. کش خضر سقّا و ابراهیم بنّا کرده اند

41. نشئه می سازند رنگین نغمه می سازند خوش

42. آتش قندیل و آب سبحه یک جا کرده اند

43. بوسه بر سنگِ سیاه او به گستاخی مزن

44. مردمان دیده را زین سرمه بینا کرده اند

45. یوسفان را بر سر چاهش سبو بشکسته اند

46. حوریان را در ره واديش سودا کرده اند

47. هم ازین جنسست گر بت را سجود آورده اند

48. هم به این نقش است گر وصف چلیپا کرده اند

49. کیش و مذهب را زبان دان گرشوی معنی یکی است

50. مصحف و انجیل را از هم مجزّا کرده اند

51. قتل اسماعيل رمزی بود این افشاگران

52. لوح صحرا را به خون کشته انشا کرده اند

53. زاهد و فاسق به وسعت گنجد آنجایی که او ست

54. این فقیهان راه حق را تنگ بر ما کرده اند

55. کعبه را مستانه لبّيک آرم از میقات عشق

56. کز الستم هم به این لبّیک گویا کرده اند

57. عشق می بگرفته پا و سر کبابم سوخته

58. آتش این هیمه را بسیار گیرا کرده اند

59. عشقم از کوبی برون آورده از بس تنگیش

60. کعبه را گه قبله گاهی دیر ترسا کرده اند

61. مستیم تا پیشگاهی برده از بس وسعتش

62. خاک عقبا بر سر مشغول دنیا کرده اند

63. بر سر هر چشمه خالی صد سبو می کرده ام

64. خضر گم کردست راهی را که من طی کرده ام

65. این قدر دانم که با نظّاره چشمم آشناست

66. آن که حیران رخ اویم نمی دانم کجاست

67. پای تا سر محو در نظاره گشتم همچو شمع

68. در نظر افزود چندانی که از جسمم بكاست

69. سیل دیدار آمد و خاشاک هستی پاک برد

70. این که اکنون غوطه در وی می خورم بحر فناست

71. خواب ازان آشفته تر دیدم که تعبیرش کنی

72. برنمی آرد قیامت سر ازین شوری که خاست

73. جمله اجزای وجودم را منوّر ساخت عشق

74. سایه پیش آفتاب و مس به نزد کیمیاست

75. دارم از اقبال عشق اندیشۀ آزادگی

76. گر هوایی در سر سروست از باد صباست

77. بر سر مرغان وادی گل فشانی می کنم

78. کز سرشکم در کف پا خار در نشو و نماست

79. در قیامت خون بهای دیدۀ گریان من

80. دستگاه روز بازار شهیدان مناست

81. ای صبا خیز و کف خاکی دگر زان کو بیار

82. نور شد در دیده آن گردی که گفتی توتیاست

83. قطع گفتن کن که خاموشی درین صف واعظست

84. ترک دانش کن که نادانی درین ره مقتداست

85. تا به صدر آشنایی حیرت اندر حیرتست

86. دیده ای وا کن که بینایی درین ره پیشواست

87. از سر اخلاص پا بردار مقصد در دلست

88. از حضور دل زبان بگشا اجابت در دعاست

89. طوف و سعی حاجیان اظهار شوقی بیش نیست

90. آن که من می جویمش نی در حرم نی در صفاست

91. از جهان چندش که جستم هیچ بانگی برنخاست

92. خم که در میخانه پر گردید از می، بی صداست

93. خیر بادی کعبه را گفتم که سنگ راه بود

94. پی به دل بردم که راهش سوی آن درگاه بود

95. گوشه ای خفتم که راهم را سر و پایان نبود

96. لنگر افکندم که کشتی در خور طوفان نبود

97. مرغ بینش را شکستم پر که طیران کند داشت

98. رخت دانش را بریدم پی کزین میدان نبود

99. سر به سر بازار حکمت کور دیدم خلق را

100. توتیای حق شناسی در همه دکّان نبود

101. شیشه بر صد کُه شکستم بادۀ موسی نداشت

102. غوطه در صد چشمه خوردم چشمۀ حیوان نبود

103. اهل معنی را ز صحبت سبزه ای از گل نرست

104. قوم وادی را از عرفان ترّه ای بر خوان نبود

105. دیدۂ یعقوب بر دیوار و در وا شد دریغ

106. غیر بوی پیرهن در کلبۀ احزان نبود

107. دل به حسرت بر در از نظّارۀ مجلس گداخت

108. جان به درگه سوخت کش زین بیشتر فرمان نبود

109. تا نگه کردم عنان برتافت کز یک جلوه اش

110. پاره پاره دل چو طور موسی عمران نبود

111. زخم زد امّا به جولانی ز خاکم برنداشت

112. کاین چنین گو در خور آن دست و آن چوگان نبود

113. خون ما در گردن بی باک عشق پرده در

114. حسن تا در پرده بود این فتنه در دوران نبود

115. در بن هر خار صد لیلی است از دیدار او

116. وادیی دیدی که مجنونی درو حیران نبود

117. اين حجاب از بود ما باشد وگرنه پیش ازین

118. برقع صورت به پیش چهرۀ جانان نبود

119. حسن پرتو بر جهان افکند و رنه پیش ازین

120. ذرّه دل آشفته و پروانه سرگردان نبود

121. پرده از عالم برافتد گر برآید آشکار

122. ما عدم بودیم آن روزی که او پنهان نبود

123. برنتابده فرّ حق جز کبریای احمدی

124. غیر یک دل در دو عالم قابل جولان نبود

125. احمد مرسل که باطن مشرق انوار داشت

126. دوست را آیینه بر اندازۀ دیدار داشت

127. تا زمین شد مولد و مأوای خير المرسلین

128. صد شرف در منزلت بر آسمان دارد زمین

129. این جهان در علم او شاخ گیا در بوستان

130. وین فلک با فضل او بال مگس در انگبین

131. طور صد موسی برانگیزد ز خاک آستان

132. شمع صد عیسی برافروزد به باد آستین

133. آب در جو داشت آن فصلی که عالم بود خاک

134. دست در گل داشت آن روزی که آدم بود طین

135. شکل اول را چو کلک آفرینش نقش بست

136. زو جواز آفرین می خواست صورت آفرین

137. صنع را مشّاطۀ كل علم را آیینه دار

138. در بر و پهلوی آدم دیده حوّا را جنین

139. ذیل قدرش چهره آرا بود از اول خاک را

140. گر نبودی سجدۀ او موی رستی از جبین

141. گر نگرداند به آیین شریعت چرخ را

142. پنبه گردد باز تار و پود ایّام و سنین

143. نزد عقل من ز تصدیق نبوّت برتر است

144. رسم او ما راست مذهب کار او ما راست دین

145. منزلت بنگر که اقرار به او ایمان ماست

146. خصم اگر گوید کلام اوست قرآن مبین

147. گل نگار از جلوه اش فرش رخ خلد برین

148. عطر روب از روضه اش جاروب زلف حور عين

149. صورت شقّ القمر بر چرخ می دانی چه بود؟

150. خاتمی می کرد در انگشت بشکستش نگین

151. گر نیفتد سایه اش بر خاک چندان دور نیست

152. بی مکان را هم مکان شد بی نشان را هم نشین

153. چون سبق کز طفل ماند ماند ازو لوح و قلم

154. چون قفس کز مرغ ماند ماند ازو عرش برین

155. گر به یک دم طی کند هفت آسمان نبود عجب

156. جبرئیلش در رکابست و براقش زیر زین

157. دیده اش از سرمۀ «مازاغ» روشن کرده اند

158. منزلش در «لانبی بعدی» معیّن کرده اند

159. مطرب مستم ز خلوتگاه سلطان آمده

160. سرخوش از احسان شده با خود به الحان آمده

161. شلعۀ گردم ولى از خار وادی خاسته

162. سوخته ابرم ولی بر کعبه گریان آمده

163. وادی از دنبال من گه بر کتف بگریسته

164. کعبه استقبال من زمزم به دامان آمده

165. ما به جانان بسته ایم احرام از میقات عشق

166. کعبۀ ما قبلۀ گبر و مسلمان آمده

167. نی هوای کعبه دارم بعد ازین نی فکر دیر

168. مقصد من بارگاه خان خانان آمده

169. آن که در ظلمات تنهایی خیال مدح او

170. تشنه طبعان سخن را آب حیوان آمده

171. هرکه را طومار عهد نیک بختی واکنند

172. ساعت مولود او بینند عنوان آمده

173. طبع من سنگیست از تحمید او گویا شده

174. نظم من خاکیست از مدحش درو جان آمده

175. گنج از هر نکته ام پیدا توان کردن که او

176. پای تا سر در مدیح خویش پنهان آمده

177. سنگ از من لعل گردد خاک از من زر شود

178. آب و رنگِ آفتابم جانب كان آمده

179. شکّر ست این نوع لفظ از شکّرستان خاسته

180. بلبلست این جنس خاطر از گلستان آمده

181. در نمکزار حقوقش خاطرم افتاده بود

182. خود نمک گردیده و سوی نمکدان آمده

183. بر کفِ اسکندر امروز آب حیوان دیده اند

184. مژدۀ الیاس را خضر از بیابان آمده

185. بلبل مستم پیام نوبهار آورده ام

186. تازه تر صوتی به باغ از صوت پار آورده ام

187. هرکجا دامن ز چشم خونفشان افشانده ام

188. موج خونین بر سر هفت آسمان افشانده ام

189. پا و دست از مسند و پهلوی جم دزدیده ام

190. دوش و سر از تاج و تشريف کیان افشانده ام

191. هم به آن سر بار شوقت را به دوش آورده ام

192. هم به آن پا دست در راهت ز جان افشانده ام

193. شرم دارم گر ز نزدیکان تو نامم برند

194. با چنین دوری که جان بر آستان افشانده ام ل

195. لذّت درد محبّت کی فراموشم شود؟

196. این نمک را من به مغز استخوان افشانده ام

197. قسمتم جز بر همان مهمانسرای خود مباد

198. از کباب دل پُرست آن جا که خوان افشانده ام

199. دور را مهمان گستاخم به بازی بارها

200. نقل بر ساقیّ و می بر میزبان افشانده ام

201. تا چه گل ها بشکفد کز سرگذشت زلف تو

202. شب عبیری بر دماغ میهمان افشانده ام

203. در بیان آرزومندی سری شوریده است

204. هر نقط کز خامۀ مشکین فشان افشانده ام

205. بلبل باغم که شاخ و برگ بر گل چیده ام

206. شبنم صبحم که بر خورشید جان افشانده ام

207. مست شوقم خرده بر زشت و نکوی من مگیر

208. از نسیم تست گر گل گر خزان افشانده ام

209. گرچه با تو در سفر کوته عنانی کرده ام

210. جان و دل از پی بر آن دست و عنان افشانده ام

211. کار با ضعف دل افتادست و اشگ عاجزی

212. جعبه خالی کرده بر دشمن کمان افشانده ام

213. همّتی در کار دل کن کز مزار عافیت

214. خاک سر گردانیش بر خان و مان افشانده ام

215. هرکه رخ تابد ازین دولتسرا گمراه باد

216. کعبه هم لبّیک گوی خاک این درگاه باد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خدت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن
* شانه در آن مربعی، آینه در مدوری
شعر کامل
خاقانی
* توانگرا در رحمت به روی درویشان
* مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید
شعر کامل
سعدی
* عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
* در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
شعر کامل
حافظ