عبید زاکانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 19

1. ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت

2. مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت

3. ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته

4. دلم هزار گره در سر زبان انداخت

5. دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت

6. مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت

7. کمان ابروی پیوسته میکشی تا گوش

8. بدان امید که صیدی کجا توان انداخت

9. ز دلفریبی مویت سخن دراز کشید

10. لب تو نکتهٔ باریک در میان انداخت

11. عجب مدار که در دور روی و ابرویت

12. سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت

13. ز سر عشق هر آنچ از عبید پنهان بود

14. سرشگ جمله در افواه مردمان انداخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ذره ذره کاندرین ارض و سماست
* جنس خود را هر یکی چون کهرباست
شعر کامل
مولوی
* پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست
* که پنداشت چون پسته مغزی در اوست
شعر کامل
سعدی
* خجلست سرو بستان بر قامت بلندش
* همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش
شعر کامل
سعدی