اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 227

1. نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟

2. دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد

3. کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من

4. به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد

5. من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم

6. که سر بر آستان او و دستم بر دعا باشد

7. چو روی او نمی‌بینم نباشد دیده را سودی

8. وگر خود خاک کوی او سراسر توتیا باشد

9. به گرد دانهٔ خالش کسی گردد که روز و شب

10. در آب دیده سرگردان بسان آسیا باشد

11. نگارا، از وصال خویش ما را شادمان گردان

12. اگر چه منصب وصل تو بیش از حدما باشد

13. مراد اوحدی یکشب ز وصل خود روا گردان

14. وزان پس گر دل او را برنجانی روا باشد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
* ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
شعر کامل
مولوی
* نقد هر دو عالم را باختم به یک دیدن
* طرز بازیم بنگر، شیوهٔ قمارم بین
شعر کامل
فروغی بسطامی
* چو گنجی باش پنهان در خرابی
* چو نیلوفر فرو بر سر در آبی
شعر کامل
سلمان ساوجی