اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 303

1. دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند

2. که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند

3. این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز

4. کس ندانم که جفا داند و بر ما نکند

5. بوسه‌ای گر بربودم ز لبت طیره مشو

6. چون کسی تنگ شکر یابد و یغما نکند؟

7. نیست تشویشم از آن کس که کند خو و اتو

8. همه تشویشم از آنست که خووا نکند

9. در غمت زانکه شکایت کند اندیشه مدار

10. زان بیندیش که غم بیند و پیدا نکند

11. چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل

12. گفت بگریز، که مستست و محابا نکند

13. دوش گفتم که: بیوشم غم عشقت، دل گفت:

14. اوحدی،گریه نگه‌دار، که رسوا نکند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی
* درد عشقست ندانم که چه درمان سازم
شعر کامل
سعدی
* ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی
* شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل می‌رود
شعر کامل
اوحدی
* مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
* که کس نمی کند این درد را دوا جز تو
شعر کامل
فروغی بسطامی