اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 417

1. در وفا داری نکردی آنچه می‌گفتی تو نیز

2. تا به نوک ناوک هجران دلم سفتی تو نیز

3. یاد می‌دار که: در خوبی چو دوران تو بود

4. همچو دوران با من مسکین برآشفتی تو نیز

5. چون دل ما از دو گیتی روی در روی تو کرد

6. پشت بر کردی و از ما روی بنهفتی تو نیز

7. در چنین وقتی که شد بیدار هر جا فتنه‌ای

8. اعتمادم بر تو بود، ای بخت، چون خفتی تو نیز؟

9. ای که می‌گویی ز خوبان جهان طاقم به مهر

10. این کجا گویم که: با بدخواه ما جفتی تو نیز؟

11. می‌کنی دعوی که: در باغ لطافت گل منم

12. راست می‌گویی، ولی بی‌خار نشکفتی تو نیز

13. چون به کین اوحدی دیدی که دشمن چیره شد

14. خانهٔ دل را ز مهر او فرو رفتی تو نیز


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست
* که پنداشت چون پسته مغزی در اوست
شعر کامل
سعدی
* حیله در شرع محبت بازی خود دادن است
* خون خصم خویش را پرویز نامردانه ریخت
شعر کامل
صائب تبریزی
* قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
* که از میان تهی بانگ می‌کند خشخاش
شعر کامل
سعدی