اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 428

1. چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش

2. خلاص من متصور کجا شود ز کمندش؟

3. به رنگ چهرهٔ او گر نگه کند گل سوری

4. ز شرم سرخ برآید، ز خوی گلاب برندش

5. چه آب در دهن آید نبات را ز لب او؟

6. اگر به کام رسد ذوق آن لبان چو قندش

7. ز بهر چشم بدانش به نیک خواه بگویم

8. که: بامداد بخوری بکن ز عود و سپندش

9. ستمگرا، دل هر کس که مبتلای تو گردد

10. به عقل باز نیارد دگر نصیحت و پندش

11. فگنده‌ام دل خود را چو خاک بر سر راهت

12. که بگذری و مشرف کنی به نعل سمندش

13. ز دور می‌نگر، ای اوحدی، که دیرتر افتد

14. به دست کوته ماه میوهٔ درخت بلندش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بی تو حرامست به خلوت نشست
* حیف بود در به چنین روی بست
شعر کامل
سعدی
* بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
* توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
شعر کامل
حافظ
* یعقوب اگر چاه زنخدان تو بیند
* بی خود فکند یوسف خود را به چه تو
شعر کامل
فروغی بسطامی