اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 669

1. ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو

2. به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو

3. متاب روی و سر از من،مباش بی‌خبر از من

4. که روز و شب دل و چشمم در آتشست ونم تو

5. تویی علاج غم ما تویی مسیح دم ما

6. ز مرگ باک نباشد که می‌خوریم دم تو

7. ز راه دور و بیابان چه باک و دوزخ تابان؟

8. کزین دو بیم ندارم به پشتی کرم تو

9. به صید ما نکند کس هوا و رغبت ازین پس

10. که داغ دست تو داریم و خانه در حرم تو

11. مگر تو چارهٔ کارم کنی و زخم که دارم

12. که مرهمی نشناسم موافق الم تو

13. کدام جنس که دستم نباخت بر سر کویت؟

14. کدام نقد که چشمم نریخت در قدم تو؟

15. گر آن مجال ببینم شبی که: با تو نشینم

16. کنم شکایت بسیار از التفات کم تو

17. مکن شکسته و خوارش، به دست کس مسپارش

18. که اوحدیست درین شهر سکهٔ درم تو


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
* قبول حق نشود گر دلی بیازاری
شعر کامل
مولوی
* شود چون بید لرزان سرو آزاد
* اگر بیند قد دلجوی فرخ
شعر کامل
حافظ
* نمی سوزم اگر برق اجل در خرمنم افتد
* که من در خوشگی از کاه گندم را جدا کردم
شعر کامل
صائب تبریزی