اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 740

1. با دگری بر غم من عقد وصال بسته‌ای

2. ورنه به روی من چرا در همه سال بسته‌ای؟

3. گرهوس شکار دل نیست ترا؟ ز بهر چه

4. زلف چو دام خویش را دانهٔ خال بسته‌ای؟

5. آهوی چشم خویش را ز ابروی عنبرین سلب

6. قوس سیه کشیده‌ای، طوق هلال بسته‌ای

7. از دهن تو بوسه‌ای داشتم آرزو، ولی

8. چون طلبم؟ که بر لبم جای سال بسته‌ای

9. مرغ دل مرا، دگر، تا نکند هوای کس

10. در قفس هوای خود کرده و بال بسته‌ای

11. در هوس خیال تو خفتنم آرزو کند

12. گر چه تو خواب چشم من خود به خیال بسته‌ای

13. از پی آنکه اوحدی دست بدارد از رخت

14. پردهٔ ناز و سرکشی پیش جمال بسته‌ای


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز
* که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
* کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
شعر کامل
سعدی
* نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند
* زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند
شعر کامل
اوحدی