اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 770

1. گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی

2. ما ز تو سرکش‌تریم،پس تو چه پنداشتی؟

3. ما دل صد آشنا بهر تو بگذاشتیم

4. ای که ز بیگانگی هیچ بنگذاشتی

5. با تو چه سودی نداشت صلح، به جنگ آمدیم

6. کار چو مشکل شود جنگ به از آشتی

7. شاخ ستم کشته‌ای، بار جفایی بچین

8. هم تو توانی درود تخم که خود کاشتی

9. دوش فرستاده‌ای: کز تو ندارم خبر

10. خود بنگویی که: تو از که خبر داشتی؟

11. با دگران مر ترا هر چه میسر نشد

12. از غم و رنج و جفا بر دلم انباشتی

13. شغل تو گر خواجگیست، در پی آن روز، که هست

14. کار من و اوحدی رندی و ناداشتی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چون صدف در پرده های دل نهفتم اشک را
* گوهر خود را به هر بیدرد ننمودم چو شمع
شعر کامل
صائب تبریزی
* گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم
* عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد
شعر کامل
سعدی
* چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح
* تسخیر کرد روی زمین را به نوشخند
شعر کامل
صائب تبریزی