اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 871

1. ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی

2. باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی

3. هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم

4. این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی

5. ما را همه کاری به فراق تو فرو بست

6. باشد که ز ناگه در وصلی بگشایی

7. گفتی که: ز تقصیر تو بود این همه دوری

8. تقصیر چه باشد؟ چو ندانم که: کجایی؟

9. از بار غم خویش نبایست شکستن

10. ما را که شب و روز تو بایستی وبایی

11. ای رفته و بر سینهٔ ما داغ نهاده

12. سوگند به جان تو که: اندر دل مایی

13. هر چند پسند همه خلقی ز لطافت

14. اینت نپسندیم که در عهد نیایی

15. بنمای بنا معقتدانم رخ رنگین

16. تا بیش نپرسند که: دیوانه چرایی؟

17. ز آیینه عجب دارم آرام نمودن

18. وقتی که تو آن روی به آیینه نمایی

19. اندر دل یکتا شدهٔ اوحدی امروز

20. سوزیست که آتش برساند به دوتایی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شانه شمشاد را دست نگارین می کند
* بس که در زلف گرهگیر تو دلها خون شده است
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز افسون و از جادوی برتری
* جهاندار و بر داوران داوری
شعر کامل
فردوسی
* گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
* گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست
شعر کامل
مولوی