سعدی_بوستانباب چهارم در تواضع (فهرست)

شمارهٔ 17-حکایت در معنی تواضع و نیازمندی

1. ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش

2. یکی را نباح سگ آمد به گوش

3. به دل گفت کوی سگ این جا چراست؟

4. درآمد که درویش صالح کجاست؟

5. نشان سگ از پیش و از پس ندید

6. بجز عارف آن جا دگر کس ندید

7. خجل بازگردیدن آغاز کرد

8. که شرم آمدش بحث آن راز کرد

9. شنید از درون عارف آواز پای

10. هلا گفت بر در چه پایی؟ درآی

11. نپنداری ای دیدهٔ روشنم

12. کز ایدر سگ آواز کرد، این منم

13. چو دیدم که بیچارگی می‌خرد

14. نهادم ز سر کبر و رای و خرد

15. چو سگ بر درش بانگ کردم بسی

16. که مسکین تر از سگ ندیدم کسی

17. چو خواهی که در قدر والا رسی

18. ز شیب تواضع به بالا رسی

19. در این حضرت آنان گرفتند صدر

20. که خود را فروتر نهادند قدر

21. چو سیل اندر آمد به هول و نهیب

22. فتاد از بلندی به سر در نشیب

23. چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد

24. به مهر آسمانش به عیوق برد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند
* یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
شعر کامل
سعدی
* دست وفا در کمر عهد کن
* تا نشوی عهدشکن جهدکن
شعر کامل
نظامی
* نرگس ز نشاط ماه فروردین
* بر دست نهاد ساغر زرین
شعر کامل
امیر معزی