سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (28)

یکی را از ملوک مدت عمر سپری شد و قایم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض مملکت بدو کنند.

اتفاقا اول کسی که درآمد گدائی بود همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته. ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک بجای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند.

مدتی ملک راند تا بعضی امرای دولت گردن از اطاعت او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت برخاستند و بمقاومت لشکر آراستند.

فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمدند و برخی طرف بلاد از قبض تصرف او بدر رفت. درویش از این واقعه خسته خاطر همی بود. تا یکی از دوستان قدیمش که در حالت درویشی قرین او بود، از سفری بازآمد و در چنان مرتبه دیدش.

گفت: منت خدای را عزوجل که گلت از خار و خارت از پای بدرآمد، و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری، تا بدین پایه رسیدی ان مع العسر یسرا

1. شکوفه گاه شگفته است و گاه خوشیده

2. درخت وقت برهنه است و وقت پوشیده

گفت: ای یار عزیز تعزیتم کن که جای تهنیت نیست. آنگه که تو دیدی غم نانی داشتم و اکنون تشویش جهانی

3. اگر دنیا نباشد دردمندیم

4. وگر باشد بمهرش پای بندیم

5. بلایی زین جهان آشوب تر نیست

6. که رنج خاطرست ار هست ور نیست

7. مطلب گر توانگری خواهی

8. جز قناعت، که دولتیست هنی

9. گر غنی زر بدامن افشاند

10. (تا نظر در ثواب او نکنی)

11. کز بزرگان شنیده ام بسیار

12. صبر درویش به که بذل غنی

13. اگر بریان کند بهرام گوری

14. نه چون پای ملخ بودی ز موری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
* گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ست
شعر کامل
سعدی
* خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
* خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد
شعر کامل
مولوی
* چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
* باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران
شعر کامل
سعدی