سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (29)

یکی را دوستی بود که عمل دیوان کردی. مدتی اتفاق دیدن نیفتاد. کسی گفت: فلانرا دیر شد که ندیدی. گفت: من او را نخواهم که ببینم. قضا را یکی از کسان او حاضر بود.

گفت: چه خطا کرده است که ملولی از دیدن او؟ گفت: هیچ ملالی نیست، اما دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد و مرا راحت خویش در رنج او نباید

1. در بزرگی و داروگیر عمل

2. ز آشنایان فراغتی دارند

3. روز درماندگی و معزولی

4. درد دل پیش دوستان آرند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نپندارم ای در خزان کشته جو
* که گندم ستانی به وقت درو
شعر کامل
سعدی
* عشق بی جلوه معشوق میسر نشود
* عقل دین کی برد آن وصف که دلّاله کند
شعر کامل
جامی
* منم که گوشه میخانه خانقاه من است
* دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
شعر کامل
حافظ