سعدی_گلستانباب سوم - در فضيلت قناعت (فهرست)

حکایت (29)

درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته بود و در بروی از جهانیان بسته و ملوک و اغنیا را در چشم همت او هیبت و شوکت نمانده

1. هر که بر خود در سئوال گشاد

2. تا بمیرد نیازمند بود

3. آز بگذار و پادشاهی کن

4. گردن بیطمع بلند بود

یکی از ملوک آنطرف اشارت کرد که توقع بکرم اخلاق مردان چنانست که بنان و نمک با ما موافقت کنند. شیخ رضا داد بحکم آنکه اجابت دعوت سنتست.

دیگر روز ملک بعذر قدمش رفت عابد از جای برخاست و ملک را در کنار گرفت و تلطف کرد و ثنا گفت. چون غایب شد یکی از اصحاب پرسید: شیخ را که چندین ملاطفت امروز با پادشه که تو کردی خلاف عادت بود و دیگر ندیدم. گفت: نشنیدی؟

5. هر که را بر سماط بنشستی

6. واجب آمد بخدمتش برخاست

7. گوش تواند که همه عمر وی

8. نشنود آواز دف و چنگ و نی

9. دیده شکیبد ز تماشای باغ

10. بی گل و نسرین بسرآرد دماغ

11. ور نبود بالش آگنده پر

12. خواب توان کرد حجر زیر سر

13. ور نبود دلبر همخوابه پیش

14. دست توان کرد در آغوش خویش

15. وین شکم بیهنر پیچ پیچ

16. صبر ندارد که بسازد بهیچ


قبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شوقست در جدایی و جورست در نظر
* هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
شعر کامل
سعدی
* چو فندق دهان از سخن بسته بود
* نه چون ما لب از خنده چون پسته بود
شعر کامل
سعدی
* کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان
* همچو بلبل در زمستان بینوا افتاده‌ام
شعر کامل
خواجوی کرمانی