سعدی_گلستانباب پنجم - در عشق و جواني (فهرست)

حکایت (2)

گویند: خواجه ای را بنده ای نادر الحسن بود و با وی بسبیل مودت نظری داشت. با یکی از دوستان گفت: دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی.

گفت: ای برادر چون اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوکی برخاست

1. خواجه با بنده پری رخسار

2. چون درآمد ببازی و خنده

3. نه عجب کو چو خواجه حکم کند

4. وین کشد بار ناز چون بنده

5. غلام آبکش باید و خشت زن

6. بود بنده نازنین مشت زن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* داغ مجنون بیابان گرد دارد بر جگر
* لاله ای کز سینه صحرا و هامون می دمد
شعر کامل
صائب تبریزی
* به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
* به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
شعر کامل
سعدی
* آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
* چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
شعر کامل
حافظ