سعدی_گلستانباب ششم - در ضعف و پيري (فهرست)

حکایت (2)

پیری حکایت کند که دختری خواسته بودم و حجره بگل آراسته و بخلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته. شبهای دراز نخفتی و بذله ها و لطیفه ها گفتمی، باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد.

از جمله شبی میگفتم: بخت بلندت یار بود و چشم دولتت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته پرورده جهاندیده آرمیده گرم و سرد چشیده نیک و بد آزموده که حق صحبت بداند و شرط مودت بجای آرد مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان

1. تا توانم دلت بدست آرم

2. ور بیازاریم نیازارم

3. ور چو طوطی شکر بود خورشت

4. جان شیرین فدای پرورشت

نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی پزد و هرلحظه رائی زند و هر شب جائی خسبد و هر روز یاری گیرد

5. جوانان خوبروی و ماه رخسار

6. ولیکن در وفا با کس نپاید

7. وفاداری مدار از بلبلان چشم

8. که هردم بر گلی دیگر سرایند

خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه به مقتضای جهل و جوانی

9. ز خود بهتری جوی و فرصت شمار

10. که با چون خودی کم کنی روزگار

گفت: چندان بر این نمط بگفتم که گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از دل پر درد برآورد و گفت:

چندین سخن که گفتی در ترازوی عقل من وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت: زن جوانرا اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری

11. لما رائت بین یدی بعلها

12. شیا کارخی شفة الصائم

13. تقول هذا معه میت

14. و انما الرقیة للنائم

15. زن کز بر مرد بی رضا برخیزد

16. بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد

فی الجمله امکان موافقت نبود و بمفارقت انجامید. چون مدت عدت برآمد عقد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی، تهیدست بدخوی، جور و جفا میدید و رنج و عنا میکشید و شکر نعمت حق همچنان میگفت که الحمدلله از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم

17. با این همه جور و تندخوئی

18. بارت بکشم که خوبروئی

19. با تو مرا سوختن اندر عذاب

20. به که شدن با دگری در بهشت

21. بوی پیاز از دهن خوبروی

22. نغزتر آید که گل از دست زشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* موش با جاروب در سوراخ نتوانست رفت
* خواجه با چندین علایق چون به حق واصل شود؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* نشوم با تو چو سوسن دو زبان گر تو نباشی
* باز چون گل به دورویی و چو نرگس به دو رنگی
شعر کامل
اوحدی
* زخم خونینم اگر به نشود به باشد
* خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
شعر کامل
سعدی