صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3063

1. زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد

2. گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد

3. نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و کوبر من

4. که از مشرب غبار خاطرم دامان صحرا شد

5. زهمچشمی بلایی نیست بدتر عشقبازان را

6. زلیخا کور شد تا دیده یعقوب بینا شد

7. نمی آید بهم چون طوق قمری حلقه چشمش

8. نظر بازی که محو قامت آن سرو بالا شد

9. نمی دانم چه گویم شکر آن غارتگر دلها

10. که از سودای او هر ذره خاکم سویدا شد

11. تعجب نیست گر دارم امید رحم از ان ظالم

12. نه آخر مومیایی هم زسنگ خاره پیدا شد؟

13. نگردد تیره بختی مهر لب حرف آفرینان را

14. سواد از سرمه روشن می کند چشمی که گویا شد

15. ندارد تاب دست انداز، صائب دامن عصمت

16. که بوی پیرهن آواره از دست زلیخا شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلاهای سیه را جمع کردند
* ازان زلف پریشان آفریدند
شعر کامل
صائب تبریزی
* خوردن گندم برون انداخت آدم را ز خلد
* تا بدانی پیش حق یک جو اطاعت سهل نیست
شعر کامل
صائب تبریزی
* بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
* خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
شعر کامل
حافظ