صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 4451

1. فارغ بود از افسر زرین سر خورشید

2. کز شعشعه خویش بود افسر خورشید

3. از وصل تسلی نشود عاشق صادق

4. خمیازه صبح است گل ساغر خورشید

5. بی سکه شود در همه روی زمین خرج

6. از بس که تمام است عیار زر خورشید

7. خورشید جهانتاب شود با تو برابر

8. در خوبی اگر ماه شود همسر خورشید

9. تا شد دل ما درین باغ چو شبنم

10. پرواز نمودیم به بال وپر خورشید

11. در سوختگی چون ندهم تن که برآمد

12. از توده خاکستر شب اخگر خورشید

13. روشن گهران را بود از خون جگر رزق

14. هست از شفق خویش می احمر خورشید

15. هر کس که کند صاف به آفاق دل خویش

16. چون صبح نهد لب به لب ساغر خورشید

17. شد گرچه سیه آینه ما چودل شب

18. خود را نرساندیم به روشنگر خورشید

19. افسوس که چون شبنم گل آب ندادیم

20. چشمی ز تماشای رخ عنبر خورشید

21. تا بسته ام از خاک نهادی به زمین نقش

22. چون سایه کنم سیر به بال وپر خورشید

23. صائب نشد از خوردن خون غمزه او سیر

24. سیراب ز شبنم نشود خنجر خورشید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
* معشوق همین جاست بیایید بیایید
شعر کامل
مولوی
* من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
* حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
شعر کامل
سعدی
* از زلف دهد بنفشه را تاب
* وز چهره گل شکفته را آب
شعر کامل
نظامی