صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 6017

1. هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن

2. می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن

3. از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا

4. من که در بند گرانم از وفای خویشتن

5. من کدامین ذره ام تا بی نیازان جهان

6. صرف من سازند اوقات جفای خویشتن

7. راستی در پله افتادگی دارد مرا

8. می روم در چاه دایم از عصای خویشتن

9. صد جفا می بینم و بر خود گوارا می کنم

10. برنمی آیم، چه سازم با وفای خویشتن

11. بخت اگر در نارسایی ها رسا افتاده است

12. نیستم نومید از آه رسای خویشتن

13. می کند گردش فلک بر مدعای من مدام

14. تا فشاندم آستین بر مدعای خویشتن

15. از تجلی می تواند سنگ را یاقوت کرد

16. آن که می دارد دریغ از من لقای خویشتن

17. هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند

18. می زند فال پریشانی برای خویشتن

19. این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام

20. می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

21. هر حباب شوخ چشم از پرده ای گردم زند

22. بحر یکتایی نیفتد از هوای خویشتن

23. نیستم صائب حریف منت درمان خلق

24. باز می سازم به درد بی دوای خویشتن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست
* و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
شعر کامل
حافظ
* مشکل است از مردم آزاده دل برداشتن
* از صنوبر کی به افشاندن فتد دل بر زمین؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* خواهم از تیغت پس از قتل استخوان خود قلم
* تا کنم شرح غمت بر لوح خاک خود رقم
شعر کامل
جامی