صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 6571

1. در گلستان برگ عیش اندوختم بی فایده

2. چون گل از جمعیت خود سوختم بی فایده

3. کیمیای رستگاری بود در دست تهی

4. من ز غفلت سیم و زر اندوختم بی فایده

5. گشت از ترک ادب هر بی حیایی کامیاب

6. من درین محفل ادب آموختم بی فایده

7. گوهر مقصود در گنجینه دل فرش بود

8. من درین دریا نفس را سوختم بی فایده

9. نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را

10. من درین دریا شنا آموختم بی فایده

11. ساده می بایست کردن دل ز هر نقشی که هست

12. من دماغ از علم رسمی سوختم بی فایده

13. نیست رقت در دل سر در هوایان یک شرر

14. در حضور شمع خود را سوختم بی فایده

15. از جواهر سرمه من دیده ای بینا نشد

16. در ره کوران چراغ افروختم بی فایده

17. نیست در آهن دلان پیوند نیکان را اثر

18. سوزن خود را به عیسی دوختم بی فایده

19. این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم

20. عمرها علم و ادب آموختم بی فایده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جای حیرت نیست گر شد سینه ما چاک چاک
* شیشه را چون نار خندان می کند صهبای عشق
شعر کامل
صائب تبریزی
* چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
* سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
شعر کامل
حافظ
* در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
* حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
شعر کامل
حافظ