سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 59

1. چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است

2. از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است

3. سنبلت را بس پریشان حال می‌بینم، مگر

4. باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟

5. چشم بد دور از گل رویت، که در گلزار حسن

6. هرگز از روی تو نازکتر، گلی، نشکفته است

7. دیده باریک بی‌نم، در شب تاریک هجر

8. بس که بر یاد لبت، درهای عدنان، سفته است

9. دل چو در محراب ابرو، چشم مستت دید و گفت

10. کافر سرمست در محراب بین، چون خفته است

11. خاک راهت، خواستم رفتن به مژگان، عقل گفت

12. نیست حاجت کش صبا، صدره به گیسو رفته است

13. عاقبت هم سر به جایی برکند، این خون دل

14. کز غم عشق تو سلمان، در درون، بنهفته است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
* که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
شعر کامل
حافظ
* خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
* ساقی بده بشارت رندان پارسا را
شعر کامل
حافظ
* بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
* دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم
شعر کامل
عطار