هلالی جغتایی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 10

1. جان خوشست، اما نمی‌خواهم که: جان گویم تو را

2. خواهم از جان خوش‌تری باشد، که آن گویم تو را

3. من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست؟

4. هم تو خود فرما که: چونی، تا چنان گویم تو را

5. جان من، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی

6. ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم تو را

7. تا رقیبان را نبینم خوش‌دل از غم‌های خویش

8. از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را

9. بس که می‌خواهم که باشم با تو در گفت و شنود

10. یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم تو را

11. قصهٔ دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست

12. مشکلی دارم، نمی‌دانم چه سان گویم تو را؟

13. هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی

14. جای آن دارد که: رسوای جهان گویم تو را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
* با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود
شعر کامل
مولوی
* گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
* از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
شعر کامل
حافظ
* شوری از ناله مجنون به بیابان افتاد
* که دل از سینه لیلی ره صحرا برداشت
شعر کامل
صائب تبریزی