جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1009

1. زهی به وعدۀ وصل تو تازه جان و جهانم

2. بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم

3. غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم

4. که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم

5. ببخش منصب فراشیم که آن سرِ کو را

6. به دیده خاک بروبم ز گریه آب فشانم

7. به جرم عشق تو گر می کشند گو بکشیدم

8. که من نهفتن این راز بیش ازین نتوانم

9. اگر ز کوی تو خاری خلد به پای سگانت

10. به سوزن مژه بیرون کنم به دیده نشانم

11. من آن نیم که شماری مرا ز سلک غلامان

12. همین بس است که داری گھی زخیل سگانم

13. چو خوانم از غم تو دردناک گفتۀ جامی

14. هزار سوخته دل را ز دیده خون بچکانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خلق خوش در نوبهار عافیت دارد مرا
* خاکساری در حصار عافیت دارد مرا
شعر کامل
صائب تبریزی
* اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
* حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شعر کامل
حافظ
* تا به شطرنج نظر با آن دو رخ بردیم دست
* در نخستین دست نقدِ دین و دل در باختیم
شعر کامل
جامی