محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 206

1. چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد

2. دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد

3. سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم

4. که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد

5. نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد

6. که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد

7. هلاکم بی‌وصیت خواست تا کس نشنود نامش

8. ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بی‌کمان آمد

9. رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری

10. قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد

11. مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر

12. که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد

13. همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی

14. که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* درونت حرص نگذارد که زر بر دوستان پاشی
* شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد
شعر کامل
سعدی
* ملامت من مسکین کسی کند که نداند
* که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت
شعر کامل
سعدی
* عشق را عقل نمی‌خواست که بیند لیکن
* هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
شعر کامل
سعدی