نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 20 : ايضا این قصیده در مدح ابوالمظفّر جلال الدّین هنگام فتح قلعۀ اسیر گفته شده

1. چو رو به برج شرف کرد آفتاب منیر

2. دمید فاتحۀ فتح بر حصار اسیر

3. مه میر جلالی به فرّ فروردین

4. در امن گاه ممالک شد انبساط پذیر

5. ز لهو بی خردان عزّ سلطنت می رفت

6. نگاهداشت ملک حرمت کلاه و سریر

7. چها ز رحم نمودند بندگانش آزاد

8. ملوک زاده ز زندان و گنج از زنجیر

9. به پشته ها زر و تل ها درم برآوردند

10. به کوه زد نظر شاه گوییا اکسیر

11. بیان فتح اسیر از قیاس بیرونست

12. نخست قصّۀ مالی گرت کنم تقریر

13. چو نردبان عقول و هواس را بستند

14. که بر شوند به دیوار او پی تسخیر

15. ز بس گرانی اندیشه پایه ها بشکست

16. قضای رفته بیفتاد بر سر تدبیر

17. نظر به سلسلۀ ممکنات افکندند

18. جدار قلعه مهین بود و پای مور قصير

19. نمی رسید کمندی هم از سر شب و روز

20. پی صعود گرفتند طرّۀ شبگیر

21. بدان جدار دویدند چون هوس به دماغ

22. در آن حصار خزیدند همچو سر به ضمیر

23. ز پخته کوشیِ هشیار و خام نوشی مست

24. ز خلق کُشته روان بود خون به رنگ عصير

25. کشید قلعۀ مالی گر از نهیب فغان

26. که چیست جنگ و عداوت به این ضعیف صغير

27. اگر به دعوی تخت و خزینه آمده اید

28. صغیر را نگرفتست کس به جرم کبیر

29. ز من گرفته به ناحق نعیم دنیا را

30. کنون عقوبتش افکنده در بلای سعير

31. ز توپ و ضرب زن آتشکده ست مرّیخش

32. نشسته بر سر آتشکده چو راهب پیر

33. دلیر بود به خون ریز خصم و می گفتم

34. که آخرش به عقوبت شوند دامن گیر

35. تنور برج به باروت و نفت تافته بود

36. خبر نداشت که خاکش به خون کنند خمیر

37. نخست روز که نامش اسیر می کردند

38. به دل گذشت که این نام می کند تأثیر

39. ز شرح حال همه آشفته اند سکّانش

40. که مشرفند درو بر صحيفۀ تقدير

41. خدنگِ تفرقه از هر طرف به صید آمد

42. سپه که پرّه زد و در حصار شد نخبیر

43. چو این نوید شنیدند پر دلان دادند

44. عنان به جودت عقل و جلادت تدبیر

45. به یک اشاره عدو را به حضرت آوردند

46. چنانکه موی نجنبید بر مشار و مشیر

47. به بارگاه خلافت سر سجود آورد

48. به رخ غبار خطا بر جبین خوی تقصیر

49. به عجز گفت که اینک من و نگین و کلاه

50. به رمز گفت که این قلعه و قلیل و کثیر

51. در آن مقام که آید به جزر و مد دریا

52. هنر چه مایه تواند نمود موج غدیر

53. به قابلیّت او شاه دید و خندان گفت

54. که ای مشام بزرگیّ و سلطنت را سیر

55. تو تنگ حوصله و ملک را نواله بزرگ

56. نه در خور سر منقار تُست این انجیر

57. به کوزه بوم و بر ملک سبز نتوان داشت

58. گذار گلشن و صحرا به بحر و ابر مطير

59. بشو به آب شفاعت دل اسیران را

60. ز لوث ذلّتشان ده حصار را تطهیر

61. زمین حکم ببوسید و بی درنگ نوشت

62. به آن گروه که اینست امر و نیست گزیر

63. چو این پیام سوى حارسان قلعه رسید

64. ز فهم کج همه رفتند در غریو و نفير

65. همه به کار خروشان چو مرغ بی هنگام

66. ولیک مات چو شطرنجیان بی تدبیر

67. چو بخت بد کند از خانه دور صاحب را

68. ز پی به نوحه کشد سگ فغان و مرغ صفیر

69. چه زشت ها که نکردند و زشت تر شد کار

70. نداد فایده غیر از تحسّر و تحسیر

71. پس از همه غرض و خواست یافتند امان

72. به ملک و مال رعیّت به نام و ننگ امیر

73. اگرچه رحمت شه پیر را جوان می کرد

74. جوان ز هول بیابان همی رسیدی پیر

75. نمود کشوری از عالم مثال نشان

76. ز جان اثر نه و بازار و خانه پر تصویر

77. بزیر باریکی مانده بود تنگ نفس

78. زحمل مال یکی گشته بود شادی میر

79. ز بس که گشت گران اجرت کشیدن مال

80. گدای شهر غنی گشت و مالدار فقیر

81. همه خراب ز کردار خویش و شه به فسون

82. که چون کند دلِ ویران این همه تعمیر

83. همه ز اختر خود در وبال و داور خلق

84. چو آفتاب بر اوج شرف نهاده سرير

85. خلیفۀ به سزا شاه اکبر غازی

86. بصیر غیب نظر مالک فرشته دبیر

87. هرآن مثال که طغراش نام او نبود

88. درست نیست بسان نماز بی تکبیر

89. کنون به پشت کند مرغ بر هوا پرواز

90. که پادشاه سلیمان و آصف است وزیر

91. زهی به سلطنت و عدل بی عدیل و مثال

92. خهی به مکرمت و رحم بی شبیه و نظیر

93. محبّت تو در اجزای آفرینش دهر

94. چو روغنست نهان گشته در طبیعت شیر

95. چگونه مهر تو بیرون رود ز آب و گلی

96. که کرده است چهل سال رحمتش تخمیر

97. تو داد معدلت و رحم داده ای به کمال

98. به کار دولت تو کس نمی کند تقصیر

99. از ذوق بوالعجبی های نقش قدرت تو

100. دمی نمی نهد از دست خامه را تقدیر

101. قضا تو را ز پی کارنامه می دارد

102. که همچو نقش تو دیگر نمی شود تصو

103. لباس مفلسی از فربهیّ نعمت تو

104. چنان پُرست که سوزن نمی رود به حریر

105. ابا نمودن طبع تو از خیال فساد

106. برون ز قالب شیطان کشید نفس شریر

107. جهان به حرص و هوا هر بنا که طرح انداخت

108. کند خراب که تو خوب می کنی تعمیر

109. قضا نطق نزند هر کجا که فرمان را

110. به عزل و نصب تو باشد تصرّف و تغییر

111. تو اصل راحت و آسایشی که عالم را

112. ز هرچه هست گزیر ست و از تو نیست گزیر

113. خیال بد نکند کس که در ره دل و گوش

114. نشانده حزم تو در هر قدم هزار خبير

115. جهان ستان ملکا، شه نشان خداوندا

116. که عالمست ز امن تو بر فراش حریر

117. ز هر چه در همه ملکست از تو می خواهم

118. دهیّ و کلبۀ امنیّ و یک دو پار حصیر

119. ازین گذشته سر جرأتی دگر دارم

120. که وقت فرصت خاصان فتاده در تأخیر

121. من و رفیقی ز ابنای من ز ملک عراق

122. به گرم و سرد تموز و خزان شدیم مسیر

123. دو مرغ بودیم آورده سوی هند پناه

124. ز کید مشتری و دام ماه و آفت تیر

125. قضای بد سوی کشمیرش از هوا انداخت

126. مگر کشید در آن بوم بی مقام صفیر

127. اسیر بند تو گردید و خلق می گویند

128. به عندلیب چمن درخورست نی زنجیر

129. به نیکی و به بدی از ازل قلم رفتست ب

130. بخش جرم غنی را به التماس فقیر

131. گرسنه است به دریوزۀ شفاعت من

132. خطای نظم من و جرم او شهابپذیر

133. ز عرض حال نظیری نگاه عفو مپوش

134. که همچو لطف تواش نیست در زمانه نظیر

135. چه دست ریس سزای تو روزگار آرد

136. که رشته ای به سر دوک می تند برخير

137. همیشه تا به مدارا و رفق نیکویان

138. دل رمیدۀ دشمن کنند صید و اسیر

139. جمال دولت تو دلفریب صیّادی

140. که هرکه چشم بدوزد برو به خير اخير

141. سرش به حلقۀ امّید بند گردانند

142. عطا و لطف تو آن آهوان آهوگیر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو خورشید بر چرخ بنمود تاج
* زمین شد به کردار تابنده عاج
شعر کامل
فردوسی
* صفای باده روشن ز جوش سینه اوست
* تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد؟
شعر کامل
رهی معیری
* چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
* به هواداری آن سرو خرامان بروم
شعر کامل
حافظ