اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 210

1. رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

2. که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

3. ز ذره بیشترندش کنون هواداران

4. سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

5. چه پردها بدرانید عشق او برما!

6. نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟

7. به دست کوته ما این گرو نشاید برد

8. ز زلف او که درازست وتیر دریازد

9. میان ما سخنی چند اندرونی رفت

10. زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد

11. بسی که از دهن او شکر شود در تنگ

12. ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد

13. چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟

14. به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز اوقات گرامی آنچه صرف عشق می گردد
* به دیوان قیامت در حساب زندگی باشد
شعر کامل
صائب تبریزی
* گل چه داند که درد بلبل چیست؟
* او همین کار رنگ و بو داند
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* اگر نه مدح تو گوید زمانه سوسن را
* بنفشه‌وار زبان از قفا بدر گیرد
شعر کامل
سلمان ساوجی