اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 215

1. مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

2. با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد

3. من غلام رندی، کو، چون به باده بنشیند

4. از خود و تو و من او جمله بی‌خبر خیزد

5. مرد راهبر باید پیر راهت، ای برنا

6. ورنه گم شوی با او، گرنه راهبر خیزد

7. نقش طاعت خود را محو کن، که آن ساعت

8. خویش بین طاعت بر پرگناه برخیزد

9. آن چنان که می‌بینی زاهد ریایی را

10. گر کسی به دست افتد هم به گوشه درخیزد

11. با عصای ایمان رو راه وادی ایمن

12. کندر آن چنان وادی نور ازین شجر خیزد

13. هر که او درین منزل، شد به خواب و خور قانع

14. تا که هست و تا باشد خر بمرد و خر خیزد

15. اوحدی، حکایاتش تازه گوی و پرورده

16. کز حدیث پوشیده زود دردسر خیزد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* منم که گوشه میخانه خانقاه من است
* دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
شعر کامل
حافظ
* تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد
* عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* تا عشق تو سوخت همچو عودم
* یک عقده نماند از وجودم
شعر کامل
مولوی