اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 216

1. اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد

2. ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد

3. تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی

4. ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد

5. به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه

6. ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد

7. سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را

8. کزان خاک او ندارد سر که بی‌دیدار برخیزد

9. گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان

10. به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟

11. به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم

12. دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد

13. اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم

14. بنه عذری چو می‌دانی که عاشق‌وار برخیزد

15. خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم

16. که بار افتاده‌ای این جا ز زیر بار برخیزد

17. میان این خریداران به دور عنبر زلفش

18. ستم برنافه‌ای باشد که از تاتار برخیزد

19. اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت

20. ز پایش بوسه‌ای بستان، که کار از کار برخیزد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر،
* ای برادر، همچو نور از نار و نار از نارون
شعر کامل
ناصرخسرو
* تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار
* که چیست قیمت مردم هر آنچ می‌جوید
شعر کامل
مولوی
* مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
* اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ
شعر کامل
مولوی