اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 549

1. نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم

2. چو گویم کرد سرگردان و می‌بازد به چوگانم

3. بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن

4. بیندازد دگر بار و کند در خاک غلتانم

5. چو مستان بر در و دیوار می‌افتم ز دست او

6. که خویش کرد سرگردان و رویش کرد حیرانم

7. ز دستش زان نمینالم که بر میگرید از خاکم

8. به پایش زان در افتادم که می‌آرد به پایانم

9. جهانی در تماشای من و او رفته و آن بت

10. همی تازد بهر سوی و همی بازد بهرسانم

11. ازو پی گم کنم هر دم، ولی زودم رسد در پی

12. که رای او طلب‌گارست و روی او نگهبانم

13. وجودم آن نمی‌ارزد که: آن بت بر سرم لرزد

14. دلم زان عشق می‌ورزد که: دلدارست جانانم

15. تند من زو روان گردید و قالب جان و پیکر دل

16. به یک بازیچه زین بهتر چه خواهم شد؟نمیدانم

17. درین رفتن به همراهی مرا او دست میگیرد

18. و گر نه پای ره رفتن ندارم هیچ و نتوانم

19. بیفتم، لیک دیگر پی برافرازد به افسونم

20. براند لیک دیگر بار و باز آرد به دستانم

21. ز هر کس می‌کشم صد طعنه وز عشقش نمی‌گردم

22. ز دستش میخورم صد زخم و از پایش نمی‌مانم

23. کشیدم پای در دامن، مگر مجموع دانم شد

24. کنون خود را همی بینم که: مجموعی پریشانم

25. شدم با این سبک روحی به غایت سخت جان، ورنه

26. که دارد طاقت زخمی که من در معرض آنم؟

27. زمانی نیست بی‌دولت چو کار من به دور او

28. از آن چون صورت دولت چنین افتان و خیزانم

29. به جانم گر چه هر ساعت زند چون اوحدی زخمی

30. هم از من بر منست این زخم، از آن منقاد فرمانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
* ز جام وصل می‌نوشم ز باغ عیش گل چینم
شعر کامل
حافظ
* امروز شهر ما را صد رونق‌ست و جانست
* زیرا که شاه خوبان امروز در میانست
شعر کامل
مولوی
* دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
* این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان
شعر کامل
مولوی