اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 62

1. تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

2. در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

3. موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

4. تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

5. به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

6. نام مردیت برآید ز میان عرصات

7. کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای

8. تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات

9. این گروهند همه ترک عرض کرده و باز

10. همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات

11. زندگی گر صفت روز و شب ایشانست

12. زندگان دگر، انصاف، رمیم‌اند و رفات

13. نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای

14. گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات

15. اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان

16. تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
* که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
شعر کامل
حافظ
* گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
* آری شود ولیک به خون جگر شود
شعر کامل
حافظ
* غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
* من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
شعر کامل
رهی معیری