سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 170

1. غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد

2. جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد

3. مرا گر دوستی با او به دوزخ می‌برد شاید

4. به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد

5. کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی

6. مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد

7. برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را

8. به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد

9. محبت با کسی دارم کز او باخود نمی‌آیم

10. چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد

11. نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی

12. دهل را کاندرون بادست ز انگشتی فغان دارد

13. به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد

14. محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد

15. خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی

16. به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

17. یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی

18. چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد

19. چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش

20. به تنها ملک می‌راند که منظوری نهان دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
* هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
شعر کامل
حافظ
* از دست قاصدی که کتابی به من رسد
* در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب
شعر کامل
سعدی
* ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
* کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
شعر کامل
سعدی