سیف فرغانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 310

1. دلستانی که بجان نیست امان از چشمش

2. شد بیکبار پر از فتنه جهان از چشمش

3. دوست هرجا که نظر کرد بتیر غمزه

4. زخم خورده دل صاحب نظران از چشمش

5. هرچه از دیدن آن دوست ترا مانع شد

6. گر همه نور بصر بود بران از چشمش

7. ببراتی که ندارد دل خلقی بستد

8. نرگس تازه که آورد نشان از چشمش

9. دل بخونابه اشک از مژه پیدا آورد

10. آنچه در مخزن جان داشت نهان از چشمش

11. نزد سلطان روم ای دلبر و گویم زنهار

12. بده انصافم و دادم بستان از چشمش

13. هرکرا عشق تو زد نشتر غم بر رگ جان

14. خون دل باز گرفتن نتوان از چشمش

15. همچو من بر سر کوی تو بسی سوخته هست

16. روی بر خاک درو آب روان از چشمش

17. هرکه در مطبخ سودای تو غم خورد بریخت

18. آب در صورت خون بر سر نان از چشمش

19. هرکرا چشم تو باشی همه چیزی بیند

20. زآنکه غایب نبود کون و مکان از چشمش

21. سیف فرغانی چون دیده بپوشیدی ازو

22. عیب از دیده خود دان و مدان از چشمش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
* کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی
شعر کامل
خاقانی
* سلامت همه آفاق در سلامت توست
* به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
شعر کامل
حافظ
* مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
* حدیثم نکته هر محفلی بود
شعر کامل
حافظ