اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 703

1. چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود

2. دلم خونست ازین درد و نمیآرم بروی خود

3. چو راز خود گشایم با تو چندان گریه زور آرد

4. که یابم صد گره همچو صراحی در گلوی خود

5. از آن رو اشک حسرت دمبدم در آستین ریزم

6. که میشویم به آب دیده دست آرزوی خود

7. گه از رشک و گه از غیرت همی سوزم که چون کاکل

8. هم آغوشت نمی یابم تن کمتر ز موی خود

9. ز شوق نامه ات اهلی چو گرد از جای میخیزد

10. ز هر مرغی که بال افشان همی بیند بسوی خود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد
* چاک شد چون دانه گندم دل اولاد او
شعر کامل
صائب تبریزی
* فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
* با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود
شعر کامل
مولوی
* عذرخواهی کندم بعد از قتل
* عذر بدتر ز گناهش نگرید
شعر کامل
محتشم کاشانی