1. نوح را دیدۀ من زورق طوفان گردد

2. خضر بر چشم ترم چشمۀ حیوان گردد

3. سرخ رویم ز وفا بر سر کویی کانجا

4. آرزو آید و در خون شهیدان گردد

5. غم بده لیک نه چندان که چو در دل باشی

6. بر تو این گوشۀ محنتکده زندان گردد

7. دل به یک نکته تسلّی است که از برگ گلی

8. قفس بلبل شوریده گلستان گردد

9. گر مرا محتسب کوی خرابات کنند

10. باده در کوچه و بازار فراوان گردد

11. شورش و تفرقه در شهر اگر نایابست

12. در بختم بگشایند که ارزان گردد

13. بس بزرگست گنهکاری ما خرد مبین

14. تحفۀ جرم و خطا مایۀ غفران گردد

15. جرم می باید تا توبه توانی کردن

16. کفر می باید تا مرد مسلمان گردد

17. دلق شب خلعت ساقیست به می رنگین دار

18. که مبادا غمش آلایش دامان گردد

19. دامن شب دم صحبت به تكلّف مسپار

20. کز برای سر خورشید گریبان گردد

21. گر نوا بایدت از مرغ قفس گیر سبق

22. که ز بیداری شب مست و غزلخوان گردد

23. زار گریم که پریشانی دل آسان نیست

24. گنج ایثار کند تا که پریشان گردد

25. فقر باید که ازین گنج زکاتت بخشند

26. درد باید که دلت قابل درمان گردد

27. بخشش خلق که بی فایده چون کار منست

28. مال دنیاست که سرمایۀ عصیان گردد

29. هرکه را هست بغیر از تو خدایا کرمی

30. هرچه آن قسمت من طرّۀ نسیان گردد

31. مردم از کار فروبسته چه خواهد بودن

32. گرهی گر کم ازان طرّۀ فتّان گردد

33. از گرانجانی و افسردگیم نزدیکست

34. طبع بی برگ تر از فصل زمستان گردد

35. بر دل و سینه نماندست درستی تا کی

36. پنجه از خون خودم سرخ چو مرجان گردد

37. بخیه بر جامه زدن نقص بود مجنون را

38. گھر اشک مرا گوی گریبان گردد

39. همّت بلبل و پروانه گزیند گل و شمع

40. هدهد ما همه بر گرد سلیمان گردد

41. آن سلیمان دل جمع طبع که در مجلس او

42. نطق شکّر شکن و لب شکرافشان گردد

43. خان خانان که ز نام و لقب اجدادش

44. بر قد دولت توخلعت امکان گردد

45. ای قوی بخت که هم تاج طرازی هر روز

46. طوطی مرده گر آرند سخن دان گردد

47. بدیاری که تو تشریف فرستی آنجا

48. از خزان شاخ محالست که عریان گردد

49. باز آنجا مرض پنجه و ناخن جوید

50. شیر آنجا ز پی داروی دندان گردد

51. پاس عدل تو به حدّیست که در کعبه به طوع

52. گرگ در صورت میش آید و قربان گردد

53. هر کجا بی اثر طيع تو، آتش بارد

54. هر کجا بی نسق حکم تو، ویران گردد

55. باید اول ز پی کنه تو رفتن گامی

56. گر حریفی به تو در عرصۀ میدان گردد

57. شاه باید شد تا پادشهی را شکنی

58. فتح گجرات نه کاریست که آسان گردد

59. میهمانی که گرامیست تویی ایزد را

60. هرکه غیر از تو، طفیلی است که مهمان گردد

61. برنشین، تیغ بزن، تیر بکش عالم را

62. صفدر رزم كجا صاحب دیوان گردد

63. سنگ را نقش کنی خاتم جمشید شود

64. زین که بر باد نھی تخت سلیمان گردد

65. رخش تو بر مژۀ شیر کند جلوه چرا

66. می پسندیش که بیگانه ز جولان گردد؟

67. آنچنان تند و دلیری که دو گوشش گه رزم

68. در دو چشم عدوی ملک دو پیکان گردد

69. همچو مشتاق که از حیله به معشوق رسد

70. عاشق گوی شود قاصد چوگان گردد

71. هرگز آسوده ز معشوق نگردد خاطر

72. آنقدر کز بغل و پهلوی و از ران گردد

73. ابر دست تو چوت آن برق يمانی گیرد

74. زرد از لمعۀ او چهرۀ شیطان گردد

75. تیغ بارد ز دم تیغ چو خونبار شود

76. برق خیزد ز رخ برق چو رخشان گردد

77. آهنش آمده بی زحمت کان کن بیرون

78. که ز بس تیزی او رخنه دل کان گردد

79. زان سوی عالم ارواح دو نیمش سازد

80. روح اگر از جسد خصم گریزان گردد

81. ابر و برقی به نظر نیست ندانم که چرا

82. هر کجا دست و کمان تو نمایان گردد

83. جسم در خاک نهد رخت که باران آمد

84. روح از خانه کشد مال که طوفان گردد

85. بس که بر قاتل خصم تو کمان در رشکست

86. با خدنگت همه دم دست و گریبان گردد

87. لب سوفار نخندد که نگردد گریان

88. گوش زهگیر نجنبد که نه نالان گردد

89. همه ناوک شودش ناله چو آید به فغان

90. همه پیکان شودش اشک چو گریان گردد

91. من ندانم چه بود کین تو دایم که همه

92. کارگر ناوک او بی پر و پیکان گردد

93. با چنین اختر فیروز و به این استعداد

94. حیف باشد که تو را عزم گرانجان گردد

95. بلبلست آنکه به ته جرعۀ گل می سازد

96. تو نهنگی قدحت قلزم عمّان گردد

97. سعی کن مملکتی گیر و جهانی بستان

98. که خم و خمکدۀ ساقی دوران گردد

99. چو سر ساغری از فتح تو بگشود بده

100. آنقدر باده که دوری ز تو گردان گردد

101. زان شرابی که نهان در خم دولت داری

102. جرعه ای آر که سیلاب حریفان گردد

103. شعلۀ خویت اگر تیز نگردد نفسی

104. گریه بر قصّۀ خونین نمک افشان گردد

105. اندرين عهد که زیر لب کامل گویان

106. نیش صد طعنه خورد حرف که جنبان گردد

107. دور از ما و تو مستند حریفان که ز بخل

108. سخن داد و دهش بر لبشان جان گردد

109. من به مدح تو خوشم نی به ثنایی کان را

110. مزد تعریف شود جایزه رجحان گردد

111. به دعا قرب تو جویم که درو سوخته ام

112. هر گلی را که دماغ تو پریشان گردد

113. تا بود جاه جهان آنچه کم و بیش شود

114. تا بود کار جهان آنچه دگرسان گردد

115. دولت از طالع هرکس که سری بردارد

116. همچو پرگار تو را در خط فرمان گردد

117. عمل خصم که طومار پر از رسواییست

118. پرده برداشته تر از رخ عنوان گردد

119. شرح راز تو که مکتوب نشاط و طربست

120. از ازل تا ابدش اول و پایان گردد