نظیری نیشابوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 22 : این قصیده در مدح ابوالمظفّر جلال الدّین اکبر پادشاه در حین سور فرزندهمایون او نور الدّين محّدشاه سلیم گفته شده

1. زمانه را پی تزیین سور شاه امسال

2. بهار پیش ز نوروز کرد استقبال

3. جهان ز شادی آیین خویشتن دارد

4. چو آفتاب دهانی ز خنده مالامال

5. کشیده ماه جلالی به طالع فیروز

6. فراز چتر سپهری سرادقات جلال

7. به فرّ و شان همایون نشست بر مسند

8. به قدرت ملک العرش ایزد متعال

9. ز فوج فوج ظریفان و لون لون لباس

10. جهان به جلوه درآمد به احسن الاشكال

11. سریر گشت مزیّن به صد حلىّ و حلل

12. ملک نشست مرتّب به صد قبول و جمال

13. ز عکس مشعل و شمع حريم مجلس او

14. سپهر گشت پر از شکل بدر و نقش هلال

15. نه با غلوی تمنائیش هراس جدل

16. نه در هجوم تماشائیش غبار ملال

17. کسی که باده درو خورد مست شد دایم

18. کسی که عیش درو کرد شاد شد به نوال

19. عبید مجمره گردان او شمیم بهشت

20. عقیق مروحه جنبان او نسیم شمال

21. درو ز غیرت بر باد داده جم مسند

22. درو ز حسرت در خاک کرده قارون مال

23. همین که دیده به نظّاره اش مقیّد شد

24. ازو به سعی بدر بردن دلست محال

25. بود به مرتبه ای دلپذیر زینت او

26. کزو چو دور روی سایه ناید از دنبال

27. خیال هست جهان را که بر پرد از شوق

28. که کرده اند به آیین و زینتش پر و بال

29. خجسته مجلس سوری که رُفته حورالعين

30. ز صحن او به سر زلف خویش گردِ ملال

31. به تحفه از بر مشّاطگان او هر دم

32. برند غاليه حوران برای زیب جمال

33. کند نثار شب سورش آنقدر شادی

34. که شادمانی نوروز را کند پامال

35. شبش چنان به لطافت که دیدۀ اعمی

36. ز جیب شام ببیند جمال صبح وصال

37. شبی به نور و صفا آنچنان که بر رخ او

38. به جای مردمک دیده بود نقطۀ خال

39. شبی چنین که شنیدیّ و سور شاه درو

40. شده طلايۀ عشرت چو روز اول سال

41. دو دُرّ یک دل هم درج شاهزاده سلیم

42. دو صبح بود به خورشید او نموده جمال

43. در اتّفاق قدم بر قدم چو فتح و ظفر

44. ز اتّحاد عنان بر عنان چو جاه و جلال

45. به فعل گشته مقارن چو با بیان معنی

46. به نطق گشته موافق چو با جواب سئوال

47. اگر در آینه با هم جمال بنمایند

48. ز اتّحاد سزد گر یکی شود تمثال

49. به عهد دوستیِ این برادران شاید

50. که دیگر از رحم آیند تو امان اطفال

51. چنان موافق هم کز یکی چو یاد کنی

52. نمی شود که نباید یکی دگر به خیال

53. به قدر جمله بزرگند اگرچه هست به عمر

54. تفاوتی چو شب قدر و غرّۀ شوّال

55. وجود این سه گهر با وجود حضرت شاه

56. چو چار عنصر تن دهر را مقوّى حال

57. مقارع فلکی را سلوک شه قانون

58. مدارج ملکی را رسوم شه منوال

59. مغنّیان حریمش به زخمۀ ناخن

60. زصحن سینه گشایند چشمه های زلال

61. چو دست چنگی او بر دود به رشتۀ چنگ

62. به رقص جان و دل اندر زمین کشند اذيال

63. پیاله ای ز شراب مروّ قش بر کف

64. که سوی نکهت او روح کرده استقبال

65. به جامش از دهن بط اگر نریزی زود

66. گلو زمشک شود بسته اش چو ناف غزال

67. فروغ ساغر او گر به آفتاب افتد

68. ز ارتفاع دگر رو نیاورد به زوال

69. وگر هوای خمش بر دماغ پشّه خورد

70. به رنگ شهپر طاووس گرددش پر و بال

71. پی ار برند به کحل الجواهر خم او

72. رسد به قیمت یاقوت هر شکسته سفال

73. قمر به نسبت جامش پر و تهی گردد

74. که گاه بدر نماید به چشم و گاه هلال

75. میی که آدم از انگور او اگر خوردی

76. تمام دیو نادان شدی فرشته خصال

77. میی چنین و چو خمخانه انجمن در جوش

78. ز بانگ نغمۀ قوال و خندۀ هزّال

79. شه از سریر خرامان شده به سوی سریر

80. مثال ابر بهاری روانه بر اطلال

81. جلال دین و دول شاه اکبر غازی

82. خلیفۀ به سزا داور خجسته خصال

83. خضر دلی که به سرچشمۀ ولایت او

84. قضا به آب بقا شسته دفتر آجال

85. اگرنه ضامن ارزاق لطف او گردد

86. به گردِ جسم نگردند در رحم اشکال

87. هرآنگهی که سوی آسمان نیاز برد

88. ز آب چشمۀ خورشید دیده مالامال

89. ز يمن دعوت او آسمان شود مفتوح

90. ز روی فرّخ او آفتاب گیرد فال

91. چو سر به سجده نهد زآسمان ندا آید

92. بر آفتاب پرستان و بال نیست و بال

93. زعون دعوت و افسون او عجب نبود

94. که آفتاب شود ایمن از کسوف و زوال

95. رسوم دولت او را قوام تا حدّی

96. که بر مذاهب و ادیان کشد خط ابطال

97. حدیث و وحی چنان از بلاغتش منسوخ

98. که بر کلام عرب کس نمی نویسد قال

99. به دین او که به آفاق صلح کل دارد

100. به جز ستم که حرامست هرچه هست حلال

101. زهی به رتبت کسری و قدر اسکندر

102. به فرّ دولت تو خلق رسته از اهوال

103. به بذل و رفق تو آسوده تن صغیر و کبیر

104. تو کدخدای جهانی جهان تراست عیال

105. سری که دعوی گردنکشی کند با تو

106. برآورد ز گریبان او اجل چنگال

107. اگر خلاف رضای تو شاخ میوه دهد

108. به خویشتن زند آتش ز ننگ خویش نهال

109. اگر درازی عمر عدو رقم سازی

110. ز روی صفحه نماید الف به صورت دال

111. نعوذ بالله ازان فیل دیو هیکل تو

112. که آسمانش سراسیمه گردد از دنبال

113. به فرق کوه و به خرطوم کوه و بینی کوه

114. بهر دو ناب از آن که روان دو رود زلال

115. گهی که حمله کند از صلابت بدنش

116. سرش عمود به کف بر میان زند از بال

117. گران رکاب بماندن، سبک عنان بشدن

118. به وزن کوه ولی در شتاب یک مثقال

119. به دشت و کوه چرد بیشه ها کند میدان

120. به شهر و کوی چمد خانه ها کند اطلال

121. به شارعی که نمایان شود ز هیبت او

122. بیفکنند ز ارحام مادران اطفال

123. چو بردوند به کوه و کمر ز حملۀ او

124. ز بیم جان فتد اقطاب بر سر ابدال

125. نهند سلسلۀ کاینات بر پایش

126. چنان کشد که عروسان سرو قد خلخال

127. چکان ز شورش مغزش به کاکلش مستی

128. چو رشحه ای که به سنبل چکد ز فرق نهال

129. گه قرار و سکون چون عدالت مهدی

130. گه خروش و تردّد چو فتنۀ دجّال

131. به بیشه شعله فتد در رود به گاه نبرد

132. ز کشته پشته شود بردود چو روز قتال

133. چنان که بخت جوان ملک به حکم ملک

134. کجک به تارک او چون به فرق دولت دال

135. به غیر اسب تو کان بردود به حملۀ او

136. به گاه شورش او می شود جهان پامال

137. تبارک الله ازان توسن پری زادت

138. که مانیش نتواند کشید شبه و مثال

139. ز پا فتاده به دولت رسد ز طلعت او

140. ز ماه غرّه او ماه عید گیرد فال

141. به مشکلات منجّم رسد که درگه دور

142. مدار و مرکز و ادوار را کشد اشکال

143. زمین چو قطرۀ سیماب از سمش لرزان

144. به گاه جستن اندر قوایمش زلزال

145. سخن بربط نباید به گاه تعریفش

146. که از جلادت او می شود گسسته مقال

147. زنند چنگ اگر ناقصان به فتراکش

148. صبی رسد به بلوغ و غنی رسد به کمال

149. ز حادثات زمانت امان تواند داد

150. درو نمی رسد از چابکی فنا و زوال

151. کنی قیاس زمان زودتر رود ز قیاس

152. کنی خیال مکان پیش تر رسد ز خیال

153. عنان سوى ازلش از ابد بگردانی

154. زمان ماضی آید به جای استقبال

155. سپهر وار سر دیو را به عرصۀ خاک

156. درافکند خم فتراکش از شهاب دوال

157. چو تیر غیب زند ز آسمان گذار کند

158. مگر خدنگ تو از نعل او نموده نصال

159. به نزد قوس کیانیّ تو محل نبرد

160. کمان گروهه نماید کمان رستم زال

161. ز حدّت آهن شمشیر برق پیکر تو

162. ز كان برآمد و مشهور شد به تیغ جبال

163. از رعد تازی تو نفخ صور تابد روی

164. ز برق هندی تو تیغ کوه دزدد یال

165. قیامتست قیامت گهی که از سر کین

166. به رزم معرکه آرا شوی به قصد جدال

167. ره برون شدن از قید تن نیابد روح

168. ز بس که معرکه گردد ز کشته مالامال

169. اجل ز بدگهران خاک را فرو بیزد

170. تن زمین شود از زخم تیره چون غربال

171. ز بس که تفرقه افتد به پیکر اعدا

172. ز ضربت دم شمشیر و خنجر قتّال

173. جدا سر از تن و تن از قدم رود هر سو

174. که مرگ را نشود بهر قبض روح مجال

175. من آن زمان به رکاب تو از نهایت شوق

176. ادا کنم دو سه بیتی ز بینوایی حال

177. فلک ز آه کنم همچو صفحۀ تقویم

178. زمین ز اشک کنم همچو تختۀ رمّال

179. به مدحت تو کنم بکریان فریدون فر

180. ز دولت تو کنم عنّيان همایون فال

181. برم فروغ صد الهام را به کذب مباح

182. کنم حرامه صد اعجاز را به سحر حلال

183. ره سخن ز تمیز تو آن چنان بندم

184. که در برابر قولم کسی نگوید قال

185. فغان ز مدّعی باد سنج بیهده دو

186. به دشت و در چو سراسیمه نافه بچّه ضال

187. گهی که دیده در آژنگ ابرویش بیند

188. سنان و تیغ کند بر ضمیر استقلال

189. از قول تیرۀ او راه فهم من تاریک

190. ز نظم نازک من طبع صلب او صلصال

191. به مبحثی که رسد نکته ای نسازد قطع

192. اگرچه دعوی قاطع کند به فضل و کمال

193. گرسنه قهرتر و تیز خوی تر گردد

194. درو چو آتش چندان که بیش ریزی مال

195. دعا و مدح برو چون بر آب هیزم خس

196. هجا و فحش بر او چون بر آتش آب زلال

197. به حسن لطف سخن از بغل برون آرم

198. نهان کنم چو رسد از جفاش در دنبال

199. کلام حق اگر از جیب خود برون آرم

200. در آن کشد ز نفاق درون خط ابطال

201. سخن ز دیدن او در جهد به خاطر من

202. چو گربه های ز باد پلنگ در آغال

203. چو در برابر نطقم دکان فروچيند

204. خزف نهد به ترازو گهر برد به جوال

205. از آن ذخیره کز اکسیر خاطرم ببرد

206. خمیر مایۀ صد من زرست یک مثقال

207. چو در ریاض معانی روش کند فکرم

208. جهد ز شاخچۀ طبع من هزار نهال

209. ولی ز هیبت این دی تمیز سرد شنو

210. سخن شود به گلو چون به نای کلکم نال

211. جماعتی ز سفيهان تیره طبع دنی

212. مدام در پیش افتاده اند همچو و بال

213. همه چو فکر خطا رخ نموده سوی سفر

214. یکی نبرده به جا راه چون خیال محال

215. ز بی تمیزی این ناقدان کم مایه

216. گهر به قدر خزف گشته زر به نرخ سفال

217. شدست مطلع اشعارم از ملالت طبع

218. ستاره سوخته چون ماه منخسف احوال

219. چو کهربا شده در طبع من جواهر نظم

220. که پیش کس نتوان کرد ازین مقوله مقال

221. سزد که اختر نظم مرا به یک ساعت

222. توجّه تو برون آرد از هبوط و وبال

223. برم به مدح تو دیوان شعر بر گردون

224. اگر مراد نظیری دهی به استعجال

225. همیشه تا چو گل از تندباد حادثه هست

226. نهال روزی اهل هنر پریشان حال

227. وجود این سه پسر با حیات شه بادا

228. شکفته تر ز گل و تازه تر ز روی نهال


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عاقل از انگور می بیند همی
* عاشق از معدوم شی بیند همی
شعر کامل
مولوی
* تفاوتی نکند قدر پادشایی را
* که التفات کند کمترین گدایی را
شعر کامل
سعدی
* سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ
* که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد
شعر کامل
حافظ